نمی تونم با هیشکی در این مورد حرف بزنم. چون صد بار بهم گفتی که چقدر من خبرکشم و چقدر از این جور بودنم بدت می یاد. و چقدر کلا از من بدت می یاد. اون روز وقتی کارت تموم شد منو انداختی وسط خیابون. کاشکی می فهمیدم واقعا حست چیه؟ وقتی کنارت دراز می کشم فقط دلم می خواد که توی اون لحظه تپش قلبتو حس کنم. ولی تو همش جابجا می شی و وول می خوری. چرا این درو باز می ذاری تا سرما تنمو بسوزونه؟ حداقل درو ببند تا اشکام روی صورتم نسوزند. روی بالشت که حالا خیس شده جابجا می شم. همینجا کنار این بالش جاییه که احساس آرامش می کنم. نه هیچ جای دگه. چرا همیشه نیشخند می زنی؟ اگه چیز بدی بگم بازم نیشخند می زنی. بعضی وقتا می فهمم که داری بازیم می دی. ولی بعضی وقتا هم خوب خرم می کنی. باورم می شه دوسم داری و وقتی راه می رم فکر می کنم که دارم وسط ابرا راه می رم و به فرشته های بالدار سلام می کنم. ولی همیشه کوتاهه خیلی کوتاهه رویای من. از اون بالا تلپی می یفتم وسط خیابونای کثیف و بی ریخت. همونجایی که از هم جدا شدیم. تا دوباره هفته ی بعد. اخم کردی. می دونم که باید جل و پلاسمو جمع کنم. ولی نمی خوام. می خوام پیشت بمونم. دلم می خواد تا آخر دنیا این بالشو بغل کنم و از اشکام خیس خیس بشه. ولی اگه خیلی خیس بشه بد می شه. مجبور می شم بچلونمش.
وقتی اون ساعت رو توی مغازه دیدم، فهمیدم که به دستت می یاد. خیلی باحال بود. بدو بدو رفتم تو. از اون مغازه هایی بود که شیکی مغازه آدم رو می گیره و آدم فکر می کنه اشتباهیه و به اینا تعلق نداره. ولی تردید نکردم. "آقا این چنده؟" نگاهی به سر و وضعم کرد. به مانتوی رنگ و رو رفته و مقنعه ی مشکیم. با چشماش می گفت "ازت متنفرم. گورتو گم کن" ولی با زبونش قیمتو گفت. یه بار وقتی بچه بودم از مامانم پرسیدم چرا حرفای آدما با حرفای چشمای آدما فرق دارن؟ و اون با غرغر بهم گفت که حال و حوصله ی دیوونه بازیهامو نداره. ماهها برنامه ریزی کردم. فکر می کردم از خوشحالی جیغ می کشی. فکر می کردم اینقدر ازم تشکر می کنی که حوصلم سر می ره و سرتو می کوبم به دیوار یا می ذارمش لای در تا مخت متلاشی بشه. ولی هیچ کدوم از اینا رخ نداد.همش به ری اکشنت فکر می کردم. چشماتو بسته بودی که گذاشتمش کف دستت. داشتم نیشخند می زنم. وقتی چشماتو باز کردی روی صورتم و موهای بلندم فوکس کرده بودی. بعد به دستت نگاه کردی. اخم کردی. " من اصلا ساعت نیاز نداشتم. نمی تونم به دستم ببندم.چقدر هم سنگینه. حالا چند خریدی؟ حتما خیلی پول بالاش دادی؟ عزیزم فردا می رم، پسش می دم، پولتو پس می گیرم."
اون روز اصلا حالم خوب نبود. هر چی راه می رفتم، نمی رسیدم. به این فکر می کردم چرا من از واژه ی ((عزیزم)) بدم می یاد. واژه ای که از پس و پشتش داد می زنه که دروغیه. الکیه و از هزار تا فحش هم بدتره. صدای ماشینی نزدیک می شه. بعد به اوج می رسه. بعد کم کم دور می شه و محو می شه و می میره. ارکستر داره می نوازه. دور و نزدیک. نزدیک و دور. چی می شد مثه دو تا بوق ماشین فقط از هم دور می شدیم. دور دور تا دگه صدای همو نشنویم. دلم یه بالش خیس می خواد. همین الان. همین جا. می خوام خیسی اون داغ دلمو خنک کنه.
« بالش خیسم رو دستم گرفته بودم. اینجا خیلی گرمه. همه ی دیوارها و همه چیز قرمز و داغند. بالشم هم داره داغ می شه. می بینمت. اول نمی شناسمت. ته ریش همیشگت تابلوت می کنه.ولی قیافت عوض شده. خیره خیره نگاه می کنی. نه اخم کردی نه نیشخند می زنی. فقط خیره شدی. داغ و قرمز شدی. انگار داری سرخ می شی. چند نفر می برنت. مقاومت نمی کنی. داد می زنم. می گم ولش کنین. نمی شنوند. جیغ می زنم. دستاشونو گاز می گیرم. ولی فایده نداره. از بالای صخره ای که همیشه توی خوابام هست پرتت می کنن پایین. جیغ می زنم.»
توی خواب همیشه هر وقت می خوام گریه کنم، بغضم مثه یه تکه سنگ تو گلوم گیر می کنه. اینقدر فشار می دم ولی بازم نمیاد. ولی الان می تونم گریه کنم و اون خیسی بهشتی رو دو باره روی بالشم حس کنم. شمارتو می گیرم. "دستگاه مشترک مورد نظر خاموش است." شماره ی خونه رو می گیرم. یه روز وقتی حواست نبود از روی تلفنت برش داشتم. دوباره. دوباره. تقریبا دارم می دوم. ماشینها رو نمی بینم. از خیابون رد می شم. دوباره بوق هایی که دور و نزدیک می شند. در خونه باز بود. اومدم تو. کلی سر و صدا دادم تا بفهمی که اومدم. داد زدم. زنگ زدم. هیشکی اینجا نیست. توی اتاق خواب سیگارت روشنه. داره می سوزه. سرفه می کنم. پتوت باد کرده. حتما زیر پتویی. رفتی قایم شدی؟ نیستی زیر پتو. فقط بالشت. فقط بالشت. 5 ساعت. بالش. سیگار. بالش خیس. هیچوقت فکر نمی کردم خوابای کوفتیم تعبیر بشند......
وقتی اون ساعت رو توی مغازه دیدم، فهمیدم که به دستت می یاد. خیلی باحال بود. بدو بدو رفتم تو. از اون مغازه هایی بود که شیکی مغازه آدم رو می گیره و آدم فکر می کنه اشتباهیه و به اینا تعلق نداره. ولی تردید نکردم. "آقا این چنده؟" نگاهی به سر و وضعم کرد. به مانتوی رنگ و رو رفته و مقنعه ی مشکیم. با چشماش می گفت "ازت متنفرم. گورتو گم کن" ولی با زبونش قیمتو گفت. یه بار وقتی بچه بودم از مامانم پرسیدم چرا حرفای آدما با حرفای چشمای آدما فرق دارن؟ و اون با غرغر بهم گفت که حال و حوصله ی دیوونه بازیهامو نداره. ماهها برنامه ریزی کردم. فکر می کردم از خوشحالی جیغ می کشی. فکر می کردم اینقدر ازم تشکر می کنی که حوصلم سر می ره و سرتو می کوبم به دیوار یا می ذارمش لای در تا مخت متلاشی بشه. ولی هیچ کدوم از اینا رخ نداد.همش به ری اکشنت فکر می کردم. چشماتو بسته بودی که گذاشتمش کف دستت. داشتم نیشخند می زنم. وقتی چشماتو باز کردی روی صورتم و موهای بلندم فوکس کرده بودی. بعد به دستت نگاه کردی. اخم کردی. " من اصلا ساعت نیاز نداشتم. نمی تونم به دستم ببندم.چقدر هم سنگینه. حالا چند خریدی؟ حتما خیلی پول بالاش دادی؟ عزیزم فردا می رم، پسش می دم، پولتو پس می گیرم."
اون روز اصلا حالم خوب نبود. هر چی راه می رفتم، نمی رسیدم. به این فکر می کردم چرا من از واژه ی ((عزیزم)) بدم می یاد. واژه ای که از پس و پشتش داد می زنه که دروغیه. الکیه و از هزار تا فحش هم بدتره. صدای ماشینی نزدیک می شه. بعد به اوج می رسه. بعد کم کم دور می شه و محو می شه و می میره. ارکستر داره می نوازه. دور و نزدیک. نزدیک و دور. چی می شد مثه دو تا بوق ماشین فقط از هم دور می شدیم. دور دور تا دگه صدای همو نشنویم. دلم یه بالش خیس می خواد. همین الان. همین جا. می خوام خیسی اون داغ دلمو خنک کنه.
« بالش خیسم رو دستم گرفته بودم. اینجا خیلی گرمه. همه ی دیوارها و همه چیز قرمز و داغند. بالشم هم داره داغ می شه. می بینمت. اول نمی شناسمت. ته ریش همیشگت تابلوت می کنه.ولی قیافت عوض شده. خیره خیره نگاه می کنی. نه اخم کردی نه نیشخند می زنی. فقط خیره شدی. داغ و قرمز شدی. انگار داری سرخ می شی. چند نفر می برنت. مقاومت نمی کنی. داد می زنم. می گم ولش کنین. نمی شنوند. جیغ می زنم. دستاشونو گاز می گیرم. ولی فایده نداره. از بالای صخره ای که همیشه توی خوابام هست پرتت می کنن پایین. جیغ می زنم.»
توی خواب همیشه هر وقت می خوام گریه کنم، بغضم مثه یه تکه سنگ تو گلوم گیر می کنه. اینقدر فشار می دم ولی بازم نمیاد. ولی الان می تونم گریه کنم و اون خیسی بهشتی رو دو باره روی بالشم حس کنم. شمارتو می گیرم. "دستگاه مشترک مورد نظر خاموش است." شماره ی خونه رو می گیرم. یه روز وقتی حواست نبود از روی تلفنت برش داشتم. دوباره. دوباره. تقریبا دارم می دوم. ماشینها رو نمی بینم. از خیابون رد می شم. دوباره بوق هایی که دور و نزدیک می شند. در خونه باز بود. اومدم تو. کلی سر و صدا دادم تا بفهمی که اومدم. داد زدم. زنگ زدم. هیشکی اینجا نیست. توی اتاق خواب سیگارت روشنه. داره می سوزه. سرفه می کنم. پتوت باد کرده. حتما زیر پتویی. رفتی قایم شدی؟ نیستی زیر پتو. فقط بالشت. فقط بالشت. 5 ساعت. بالش. سیگار. بالش خیس. هیچوقت فکر نمی کردم خوابای کوفتیم تعبیر بشند......
baleshe khis, khabaye kofti, hedyehaee ke morede tavajo qarar nemigiran, yade khodam oftadam ba ye tafavote jozee ke khabaye man hich vaqt tabir nashodan...
ReplyDeleteکاشکی بالشا خیس نشه
ReplyDeleteکاشکی خوابا تعبیر نشه،اون خواب بدا
کاشکی آدما عاشق بالشا نشن
کاشکی نیگاها فقط از حادثه عشق تر بشن
کاشکی ....
بالش خیس
ReplyDeleteثانیه هایی که انگار تا ابد ادامه دارن
دیوارهایی که هر لحظه بهت نزدیکتر میشن
نفس های نمناک به شماره افتاده
اضطراب خستگی اضطراب
...
خفقان
...
...
ایکاش شبهام آروم بودن
ایکاش خوابهام زیبا بودن
سلام
ReplyDeleteچه بالشها که خیس نشدند از اشک من و تو ... از اشک ما و ما..
ای کاش ها زیاد است بیش تر از همه ی تنهایی ها ی ما...
اما ... دوباره خواب خواهی دید، خواب بزمی عاشقانه که معشوق در آغوشت آرمیده
na azizam manzooram to nabudi
ReplyDeleteIt was wonderful and impressing!
ReplyDelete