Saturday, 21 March 2009

تولد بهترینم

To Samira

ای کاش که یک نهال بودم
تا بهار را شادمان درک می کردم.
تا با ریزش باران از شادی جیغ می کشیدم

ای کاش که یک ماهی بودم
تا پس از اندی می مردم
تا همه مرا بازیچه ای تصور کنند
برای شادی های بی خودشان

یا کاش که سروی بودم
تا همیشه سبز می ماندم
و تفاوت بهار را درک نمی کردم
تا از بی آبی ننالم و
کسی درد احمق بودنم را نفهمد.

ولی من محکومم
محکومم به این سان بودن
محکومم
به شنیدن صداهای پی در پی کشیدن ترمز روی آسفالت
به شنیدن صداهای بوق های عصبانی
به دیدن بچه هایی که درکی از بی پولی ندارند
و شادمانه به انتظار فرداهای امید نشسته اند
با آرزوهای کوچکشان
محکومم
به دیدن ماهی های هراسان در تنگ ها
و لاکپشتهای متعجب در آکواریوم ها
و مارهایی که از مرض پوست می نالنند
آخر چرا همه به آن ها دست می زنند؟
محکومم
به فکر نکردن به جاهای خالی
به فکر نکردن به قلب های تنها
و محکومم به غمناک بودن

بسیار غمناکم
از این شادی ظاهری
از این لبخندهای دروغکی
و از این زندگی الکی

چرا ماشینها صدای ستارزن گوشه ی خیابان را
می بلعند؟
چرا آبهای خانه تکانی ها
لانه مورچه ها را ویران می کنند؟

وچرا من در این هرج و مرج مدرن
تولد بهترینم را از یاد می برم؟


4 comments:

  1. in such a strange and lonely world you are very lucky to have someone so precious for you to be called " my best ".

    ReplyDelete
  2. تنها از کسانی که دوست داریم میتوانیم دلگیر شد...

    ReplyDelete
  3. now it is the time for Samira to express her feelings.i thing every one agrees.

    ReplyDelete
  4. ممنون که با تمام وجودت می نویسی.
    و چقدر مهمه که شعرت سرشار از احساس.
    teacher ما رو فراموش نکن

    ReplyDelete